بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:داستان, :: 17:35 :: نويسنده : امید

روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند .
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: »نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟ «
پسر پاسخ داد: »عالي بود پدر! «
پدر پرسيد: »آيا به زندگي آنها توجه كردي؟ «
پسر پاسخ داد: »فكر مي كنم ! «
پدر پرسيد: »چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟ «
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: »فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما درحياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست! «
در پايان حر فهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: »متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم! «

                                              اينم يه جورشه

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User