بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : فرزین دیده بان

ادامه مطلب....

 



ادامه مطلب ...
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 11:12 :: نويسنده : فرزین دیده بان

پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
چندتادوست داری؟
گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی


پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن
خیلی چیزهاهست که تو نمی دونی.....

 



ادامه مطلب ...
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : فرزین دیده بان

در یک جنگ ۱۰۰ سرباز شرکت کردند و جراحاتی برداشتند. آمار جراحات به شرح زیراست:
۷۰ نفر دست
راستشان را از دست دادند.
۷۵ نفر دست چپشان را از دست دادند.
۸۰ نفر پای راست.
۸۵ نفر پای چپ از دست دادند.
حد اقل تعداد
افرادی که هر ۴ عضوشان را از دست دادن چندتاست؟

پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : فرزین دیده بان

همیشه ظرفیت ها رو بسنجین: شوخی ای نکنین که مجبور باشین یه «ای بابا! شوخی کردم» به آخرش اضافه کنین!

*آدمایی که سا کت سوار تاکسی میشن تا مقصد از پنجره بیرون رو نگاه می کنن، آخرشم، بدون هیچ حرفی، کرایه رو میدن و میرن آدمای خسته و دلتنگی هستن سر به سرشون نذارین...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : فرزین دیده بان

سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : فرزین دیده بان

درباره ماه رمضان

رمضان اسمى از اسماء الهى می ‏باشد و نبایست‏ به تنهائى ذكر كرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلكه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) گوش فرا می دهیم.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : فرزین دیده بان

طنز نوشته های خنده دار

دوست عزیز، در هنگام دروغ گفتن حداقلِ شعور را برای مخاطب خود متصور شوید !
مچکرم ...!

.

.

.

بعضی وقتا شنیدن یه
" بگو ببینم چه مرگته "
از یه رفیق خیلی بیشتر از حرفای کلیشه ای
"عزیزم چی شده"
بیشتر میچسبه....!



ادامه مطلب ...
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : فرزین دیده بان

دقت کردین یه سری آدما دقیقا همون وقتی که بهشون نیاز داری غیب می شن و دقیقا همون وقتی که حوصلشونو نداری مدام جلو چشمتن؟

****************

در زندگی سه چیز باز نمی گردد زمان،کلمات وموقعیتها سه چیز نباید ازدست برود آرامش،امید وصداقت سه چیزقطعی نیست رویا،موفقیت وشانس و سه چیز ازبا ارزش ترین هاست عشق،اعتماد به نفس ودوستان واقعی



ادامه مطلب ...
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : فرزین دیده بان


مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.
 
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما………گاو دم نداشت!!!!

نتیجه داستان:

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.!
 

پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : فرزین دیده بان

*یه بار تو یه جمعی بودم مامانم زنگ زد گفت: یه سوالی ازت می پرسم اونجا تابلو نکن! فقط با آره یا نه جواب منو بده! باشه؟ گفتم: باشه. گفت: اوضاع اونجا چه جوریه؟!

*بنده خدا میره قهوه خونه میگه یه فنجون قهوه چنده...؟ طرف میگه پونصد. رفیق مون می پرسه شکرش چنده...؟ او هم میگه مجانیه. ایشون هم میگه پس 2 کیلو شکر بده!

*بنده خدا می ره امتحان گواهی نامه بده. چندبار رد میشه. بعد تو راه پلیس جلوش رو می گیره. می گه گواهی نامه! اون هم میگه دادین که می خواین؟

*دوتا جمله خفن دارم نه حسین پناهی گردن میگیره نه دکتر شریعتی! موندم چیکارش بکنم!

*یه ضرب المثل چینی هست که می گه: تا ایران هست بازیافت چرا؟!؟

*از این طرح هزاران لبخند که هیچی به ما نرسید. حالا اگه یه طرح هزاران فحش بذاره من یه نفری همه رو برنده میشم!

*چه لحظه باشکوهی بود. اون لحظه... وقتی معلم می بردمون پای تخته تا ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد...!

*مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: می تونم بهت اعتماد کنم؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده!

*تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده می کنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون می کننه که انگار خودش فیلم رو ساخته؟!

*دو نفر داشتن با هم خالی می بستن. اولی گفت 40 سال پیش ساعت بابام تو همین رود افتاد! دیروز بعد این همه مدت رفتیم غواصی پیداش کردیم سالم بود! دومی گفت بابای من 40 سال پیش افتاد تو همین رود، دیروز دیدیم اومد خونه سالم سالم بود! اولی گفت تو این مدت او زیر چی کار می کرد؟ گفت: ساعت بابای تو رو کوک می کرد.


*نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» نویسنده جوان گفت: «متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هرکدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم.»
 

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 88
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 1309
بازدید کل : 119408
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User